خاله خرسه داستان ما تک و تنها شده
بود چون بر اساس اون داستان قدیمی همه دوستای خودش رو کشته بود.اونم به خاطر یه
پشه.اونایی که داستان رو یادشون رفت ، قضیه از این قرار بود که خاله خرسه تا یه
دوست پیدا می کرد ، مراقب می شد تا بخوابه. از شانس بد اون دوستان ،مدام یه پشه رو
صورتشون می نشست و اذیتشون می کرد ، خاله خرسه هم از روی حس دوستی یه سنگ بزرگ
برمیداشت به قصد کشتن پشه رو صورت دوست می کوبید ولی پشه فرار می کردو دوست هم می
مرد.خاله خرسه تنها و سرگردون بود.واقعا دیگه هیچکس نمونده بود.یادش اومد به دختر
خالش توی قطب. فوری بش زنگ زد و گفت من دارم میام بت سر میزنم. دختر خاله البته
داستان رو می دونست.ولی خیالش راحت بود. چون توی قطب نه سنگی بود و از شدت سرما
پشه هم پر نمی زد.القصه خاله خرسه داستان ما یه کوزه عسل برداشت و اون را داخل یه
کیسه کرد و راه افتاد . چندین ما توی راه بود تا بالاخره رسید به قطب. بچه های ریز
و درشت دختر خاله با دیدن خاله خرسه خودشون رو تو بغلش انداختن .پس از دست و رو
بوسی ، خاله خرسه در کیسه رو باز کرد و گفت ببین خاله براتون چی آورده ، و عسل رو
به اونا داد و کیسه رو انداخت گوشه ای. بچه ها ریختن رو عسل و خیلی خوردن ، جوری
که یادشون رفت اونا شش ماه می خوابن و شش ماه بیدارن بنابراین برخلاف طبیعتشون
آروم گرفتن خوابیدن.مادر اونجا نبود. بچه ها گفته بودن رفته شکار.کیسه افتاده بود
اونجا و یه پشه وزوز کنان از توش اومد بیرون و درست نشست رو صورت یکی از بچه ها.
خاله خرسه تا چشمش به پشه افتاد سریع رفت بیرون که یه سنگ بزرگ بیاره بزنه رو
پشه.ولی هرچی گشت سنگی پیدا نکرد، آخه اونجا فقط برف بود و برف. خاله خرسه برگشت
داخل خیلی کلافه شد. یه کم اطراف رو نگاه کرد و بعدم دستش رو گرفت رو گلو بچه ها و
خفشون کرد.هرچی هم پشه تلاش کرد نزاره نشد. ظاهرا براش عادت شده بود.پشه آروم رفت
تو کیسه و خاله خرسه منتظر شد تا دختر خاله بیاد.
22344 بازدید
21 بازدید امروز
7 بازدید دیروز
40 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian