×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× میان هزاران دیروز و میلیون ها فردا فقط یک امروز هست.........امروزت شاد
×

آدرس وبلاگ من

lahzeha.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/maryam70

tanz

یک مسافر کش ز راهی میگذشت

با سمندی زرد رنگ و توپ و مشت
 
پیرمردی را کنار جاده دید
 
زد کنارو پیر هم بالا پرید
 
پهلوی راننده جا بود و نشست
 
با تمام قدرتش در را ببست
 
چند متری ان طرف تر پیر گفت
 
صحبتی دارم که می باید شنفت
 
پر شده پیمانه ات ای نازنین
 
با تاسف اخر خطی همین
 
بنده عزرائیل هستم با مرام
 
امدم جانت بگیرم والسلام
 
بر لب راننده  گلخندی شکفت
 
پیر تا ان خنده ها را دید گفت
 
جک نگفتم جدی هست این حرف من
 
بنده عزرائیل هستم واقعا
 
گفت ان راننده از روی طرب
 
 
 با سه تا مردی که بودند ان عقب
 
طفلکی این پیرمرد از مخ رهاست
 
حر ف هایش خنده دارو  نارواست
 
مردها گفتند کو پیر؟ای عمو
 
ما نمیبینیم پیری روبرو
 
خسته ای حتما خیالاتی شدی
 
یا دچار یک کسالاتی شدی
 
پیر مردی در سمندت نیست نیست
 
این که میگویی چرا نادیدنیست؟
 
تا که ان راننده این صحبت شنید
 
شد هراسان رنگ ار رویش پرید
 
در گشود و همچو قرقی پر کشید
 
او فقط تا صبح یکسر میدوید
 
چون که از دارو ندارش دور شد
 
باز حیله بر خرفتی زور شد
 
پیر مردو ان سه مرد ناقلا
 
در ربودند ان سمند مشت را
 
دستشان در دست هم بود ای عزیز
 
بود باید بیش از این باهوش و تیز
 
 
یکشنبه 20 آذر 1390 - 9:45:22 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد